آبی کمرنگ (آرش لاهوتی)
اتفاقات تکاندهندهای که در طول ۸ سال جنگ تحمیلی رخ داد، فرصتی استثنایی برای تولید انواع و اقسام فیلمهای سینمایی در بررسی ابعاد مختلف این دوران به دست داد؛ پتانسیلی که متأسفانه به نظر میرسد در طول این سالها فقط از بخش کوچکی از آن استفاده شده است. آرش لاهوتی در مستند «آبی کمرنگ» به سراغ طیفی از نیروهای درگیر این دوران رفته که متعلق به همان بخش بزرگ کمتر دیده شده هستند: جانبازان اعصاب و روانی که در آسایشگاه بستری هستند. همین باعث میشود که آبی کمرنگ مستند کنجکاویبرانگیزی باشد. اما متأسفانه ماجرا محدود به همین حد کنجکاویبرانگیز بودن میماند. تمام آن چه فیلم از زندگی سه شخصیت اصلیاش به نمایش میگذارد، غم و رنجی است که میکشند و آرزوهای برآورده نشدهای که هنوز در سر آنهاست. اجرای بسیار ساده لاهوتی – در اکثر دقایق فیلم با دوربین آی لول، نماهای نزدیک یک نفره یا نماهای متوسط یک یا دو نفره طرفیم – عملاً به ضرر فیلم تمام میشود. استفاده از دوربین آی لول و نماهای متوسط حاکی از نوعی تلاش برای عدم قضاوت در مورد شخصیتها و فاصله گرفتن از آنهاست. در حالی که نمایش گاه بیکارکرد خصوصیترین لحظات زندگی شخصیتهای این مستند و استفاده از نماهای نزدیک عملاً باعث قضاوت میشود. پس با فیلمی طرفیم که از نظر اجرایی حال و هوایی یکدست ندارد. از سوی دیگر در میانههای فیلم به دنبال سه شخصیت اصلی از آسایشگاه خارج شده و شاهد آرزوها و دغدغههای آنها هستیم. اما دقیقاً جایی که به نظر میرسد باید تکلیف این همه تأکید بر خواستههای این افراد مشخص شود، فیلم به پایان میرسد! انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته است. بنابراین تنها تأثیر اشاره مداوم به آن چه در ذهن این جانبازان میگذرد، تلاش بیشتر جهت در آوردن اشک تماشاگر است. هیچ ایده جدیدی در کار نیست. قرار نیست راهی برای بازگشت این افراد به زندگی نمایانده شود. قرار نیست پیشنهادی جهت بهبود وضع زندگی آنها مطرح شود. فقط قرار است اشک تماشاگر به هر قیمتی در آید و این، سوءاستفاده بزرگی از این شخصیتهای قابل احترام است. چه زمانی قرار است دیدگاه دمده و حسرتخوارانه در مورد هر شخصیت یا طیفی را کنار بگذاریم؟
اِو/ خانه (اصغر یوسفینژاد)
فیلمنامه نهایی خانه، علیرغم نقاط ضعفش، نمونهای تحسینّبرانگیز در حد و اندازه سینمای ایران است. با فیلمنامهای به شدت دراماتیک طرفیم که دارای ساختار پلکانی جالبی است. فیلم با ایدهای یکخطی شروع میشود – ماجرای پیرمردی که از دنیا میرود و وراث او باید طبق وصیت آن پیرمرد، جنازهاش را برای تحقیقات پزشکی در اختیار دانشگاه قرار دهند اما دختر مرد متوفی که مدتها با پدرش در ارتباط نبوده، از راه میرسد و مانع اجرای وصیتنامه میشود و همین امر، باعث ایجاد کشمکشهایی در فیلم میشود – اما این ایده به خوبی در زندگی چند فرد گسترش یافته و به بروز اطلاعات غافلگیرکنندهای در مورد هر کدام از آنها منجر میشود. در دورهای که بسیاری از فیلمهای ایرانی از معضل فیلمنامههای تخت و در جا زننده رنج میبرند، فیلمنامه خانه نمونه قابل قبولی از فیلمنامهای با حرکت پیشرونده است. آن چه در مرحله فیلمنامه آزاردهنده جلوه میکند، حضور چند شخصیت و ایده بیتأثیر است که فقط به مدت زمان فیلم میافزایند. آن بچهها که گاهی وارد قاب شده و خرابکاری میکنند چه ربطی به طرح اصلی دارند و به پرورش کدام شخصیت کلیدی کمک میکنند؟ پیرزنی که فکر میکند یک مراسم عروسی در حال برگزاری است دقیقاً قرار است چه کارکرد دراماتیکی در فیلم پیدا کند؟ اما حتی این نقاط ضعف هم مانع پیشروی طرح اصلی نمیشوند. اما فیلم از اجرایش ضربه میخورد. هر چند بازی خوب بازیگران اصلی و میزانسنهای حسابشده فیلمساز در طول فیلم قابل مشاهده است، اما ایده ناتورالیستی برداشتن فاصله میان شخصیتها و تماشاگر، و استفاده از ساختار پلان – سکانس در بسیاری از دقایق فیلم، در تضاد با روند دراماتیک فیلمنامه، ضرب ایدههای خوب فیلم را میگیرد. همچنین استفاده مداوم از کلوزآپ و اکستریم کلوزآپ باعث عدم تنوع نماها میشود؛ ایدهای که باز هم با ساختار دراماتیک فیلمنامه هماهنگی چندانی ندارد. در چنین شرایطی، خانه بیشتر یک فیلمنامه از دست رفته است تا یک فیلم خوب.
آزاد به قید شرط (حسین شهابی)
مردی که گناه ناکرده فردی دیگر را به عهده گرفته، بعد از گذراندن نیمی از دوران حبساش – ده سال – از زندان آزاد میشود در حالی که آزادی او تا یک سال به صورت مشروط است و در صورت مشاهده هر گونه خلافی، باید برای گذراندن ده سال باقیمانده از حبساش به زندان بازگردد. این در حالی است که اتفاقاتی در خانواده او رخ داده یا در حال رخ دادن است که به سختی میتوان در مقابل آنها انفعال به خرج داد. این ایده، دستمایه اولیه ساخت فیلمی پرانرژی است؛ کاری که شهابی پیش از این در فیلم خوب روز روشن از پس آن بر آمده بود. اما آزاد به قید شرط از فرط بد بودن غافلگیر کننده است. شخصیت اصلی فیلم پا در هوا است؛ مشخص نیست فردی کمسواد و غریزی است یا یک فیلسوف کاربلد. وضعیت بقیه شخصیتها از این هم بدتر است: اخلاقگرایی دختر شخصیت اصلی در قبال دوز و کلکهای نامزدش، وقتی در قبال واکنشهای غریزی و تند او در مقابل ناپدریاش قرار میگیرد، بیربط جلوه میکند. لیلا اوتادی عملاً در طول فیلم سرگردان است و میتوان تمام دقایق حضور او را در تدوین مجدد حذف کرد بدون این که ضربهای به فیلم بخورد. تکلیف یکی دو کارگری که خار چشم کمالی در کارگاه چوببری میشوند مشخص نیست، و چند نفر به زور در گوشه فیلم چپانده شدهاند تا ناگهان سر بزنگاه در نقش ناجی وارد شده و «قانون نوشته» را – با آن جمله عجیب که «قانون فقط برای آدمهای حسابی کارکرد دارد» (نقل به مضمون) – اجرا کنند. ریتم فیلم بسیار کند است و اطلاعات فیلم گاهی با خستی بیش از اندازه به تماشاگر منتقل میشوند. بر خلاف روز روشن، اینجا با فیلمی طرف هستیم که فیلمسازش اندازه نمیشناسد استراتژی کلی فیلم بیشباهت به روز روشن نیست: اینجا هم شهابی با خلق قطبهای مثبت و منفی سعی میکند انرژی ناشی از خشم تماشاگر نسبت به شخصیت منفی را ذخیره و آن را در یک برخورد فیزیکی آزاد کند. اما مشکل به جزییات بیکارکرد فیلمنامه و اندازه نشناختن فیلمساز بازمیگردد و همین، باعث تفاوت فاحش این دو فیلم میشود.